دیشب (دی صبح) از درد خوابم نمیبرد اولش رفتم یذره وسیله ها رو مرتب کردم (امیدوارم خیلی سر و صدا نداده باشم. سعیمو کردم واقعا.) بعدش در حالی خوابیدم که کمر و زانو و مچ پامو بسته بودم.

6 ساعت بعد بیدار شدم ساختمون کناری بیش از این اجازه ی خواب نمیداد. خوابهای عجیبی دیده بودم ولی یکهو یاد حرف مگی افتادم.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها